انیتا جونمانیتا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

عشق مامان جون و بابا جون

صدای قلب

الان 11 هفته شدی کوچولوی مامان. امروز رفتم سونوی ان تی  و ازمایش دادم. هنگام سونو شما رو به من نشون دادن خیلی کوچولو بودی الهی قربونت بشم. جنسیتت بخاطر کوچولو بودن مشخص نشد.صدای قلب زیبایت را هم برای اولین بار شنیدم. خیلی خیلی ذوق کردم. برای همه دوستام که دوست دارن مامان بشن دعا کردم. بلافاصله زنگ زدم به باباجون و گفتم شما رو تو سونو دیدم. در همه لحظاتم دارم شما رو مجسم میکنم عزیزمامان. نینی عزیز من تو این هفته شما اندازه دانه انجیر هستی و حدود 3.8 سانتیمتر طول و حدود 8 گرم وزن داری.     ...
21 آبان 1391

ویار من

الان 6 هفته شدی کوچولوی نازم و اندازه   دانه عدس   هستی. قلب کوچولوت 100 تا 130 بار در دقیقه میتپد و جریان خون دربدن زیبایت اغاز شده. تو همین هفته حالتهای منم عوض شد و ویار اومد سراغم. خیلی برام سخت بود تحمل این حالت. ولی وقتی به این فکر میکنم دارم 1 موجود کوچک و  زیبا که خداوند بهم داده رو در بدن خودم حمل میکنم همه چیز رو فراموش میکنم. ...
20 آبان 1391

اولین سونوگرافی

بعد از اینکه جواب ازمایشم + شد بلافاصله رفتم پیش خانم دکتر.خیلی خیلی ذوق داشتم تاریخ زایمانم برای 18 بهمن مشخص شد که اون موقع نینی عزیزم میاد بغل مامانش. خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت و تو سونو معلوم شد شما 5 هفته بودی عسلم خیلی خیلی کوچولو هستی. به اندازه 1 دونه کنجد . ...
20 آبان 1391

ازمایش +

سلامی به گرمای خورشید         این مطالب رو برای دختر عزیزم مینویسم تا زمان مادر شدنش احساس مرا درک کند. چند روزی میشد که خیلی زود  گرسنه میشدم و اشتهام خیلی زیاد شده بود. سرگیجه هم داشتم.... احساسم بهم میگفت مامان شدم ولی بازم مطمئن نبودم عزیزم. روز 3 خرداد تلفن خونه زنگ خورد و خبر فوت پدر بزرگ مامان رو دادن. منم همون موقع بی بی زده بودم و 2 تا خط که یکیش کمرنگ بود افتاده بود. نمیدونستم باید گریه کنم یا خوشحال باشم. ولی ته دلم خوشحال بودم بخاطر عزیز دلم. به بابا جون زنگ زدم و گفتم.اونم دل تو دلش نبود. روز 6 خرداد دوباره بی بی زدم 2 تا خط پرنگ افتاد و بالافاصله رفتم ازمایش. ساعت 3 ...
20 آبان 1391
1